کد مطلب:41744 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

تسبیح فرشتگان











1- به خدا سوگند، نبی مكرم (ص) مرا در میان امتش جانشین كرد و من پس از وی حجت خدا بر مردم هستم. همانا پذیرش ولایت و امامت من بر ساكنان آسمانها همان گونه لازم گشته كه بر اهل زمین واجب شده است.

فرشتگان از فضایل من سخن می گویند و ذكر مناقب من سخن می گویند و ذكر مناقب من تسبیح ملائكه است.

ای مردم! از من پیروی كنید كه شما را به راه حق می خوانم و به جانب چپ و راست منحرف نشوید كه سرانجام آن گمراهی است.

2- منم وصی پیامبر شما، و خلیفه و پیشوای مؤمنان... پیروانم را به بهشت رسانم و دشمنان را به دوزخ افكنم.

منم شمشیر قهر خدا كه بر دشمنان خدا فرود آید و سایه لطف و رحمت الهی كه بر دوستان خدا گسترده است.

من علی بن ابی طالب فرزند عبدالمطلب و برادر رسول خدا و شوی دخترش فاطمه و پدر حسن و حسین و جانشین او در تمام حالات هستم. و دارای همه مناقب و مكارم و رازدار پیغمبرم.

3- مریم مادر عیسی در بیت المقدس معتكف بود. وقتی كه درد مخاض

[صفحه 236]

و زایمان بر او عارض گشت به وی گفتند: بیرون شو! اینجا خانه عبادت است نه خانه ولادت.

اما مادرم فاطمه بنت اسد، همین كه خواست وضع حمل كند به كنار كعبه آمد و دیوار برایش شكافته شد و او را به درون خانه فرا خواندند.[1] .

مادرم به كعبه در آمد و مرا در میان خانه خدا بزاد. این افتخار و فضیلت ویژه ای است كه نه پیش از من درباره كسی شنیده شده و نه پس از من برای كسی اتفاق خواهد افتاد.

4- از همان كودكی پیامبر خدا مرا از پدرم برگرفت و من شریك آب و نان او شدم و پیوسته مونس و هم سخن وی بودم.

5- من در جوانی، بزرگان عرب را به خاك مذلّت نشاندم و شاخهای برآمده از تیره ربیعه و مُضَر را شكستم و شما مقام و منزلت مرا به سبب خویشی و منزلت مخصوص نزد رسول خدا(ص) می دانید. او مرا در كنار خود می نشانید و بر سینه خویش جای می داد و در بسترش می خوابانید به طوری كه تنم را به تن خویش می چسباند و بوی خوش خود را به مشامم می رساند. هرگز از من دروغی در گفتار

[صفحه 237]

و خطا و لغزشی در رفتار ندید.

6- نام من در انجیل به الیا و در تورات به بری و در زبور به اری آمده است... مادرم مرا حیدره (شیر) نامید و پدرم ظهیر نام نهاد و عرب به علی صدایم زد.

7-. .. نه چندان بلند آفریده شده ام و نه چندان كوتاه بلكه پروردگارم مرا قامتی به اعتدال بخشید: اگر بر شخص كوتاه شمشیر فرود آورم از فرق سر دو نیمه گردد و اگر به بلند قد تیغ زنم، او را از عرض دو نیمه كنم.

8- خداوند در وجود من قوه عقل و دركی نهاده است كه اگر آن را بر تمامی احمقان دنیا تقسیم كنند، همه آنان به عقل آیند و صاحبان اندیشه و خرد گردند.

و چنان قدرتی به من عطا فرمود كه اگر آن را بر همه ناتوانها تقسیم كنند، در اثر آن همه قوی و نیرومند گردند.

و از شجاعت، چندان زهره ای در وجودم نهاده است كه اگر آن را بر همه ترسوهای عالم توزیع كنند به دلاورانی بی باك بدل گردند.

9- به خدا سوگند، هرگز پدرانم در برابر بت به خاك نیفتادند (و دامن پاك خود را به زشتی شرك نیالودند)... آنان پیوسته بر كیش ابراهیم (ع) خدا را پرستش كردند.

10- پدرم در عین فقر و ناداری، آقا بود. و تا آن روز شنیده نشد كه فقیری بدان پایه از آقایی رسیده باشد.

11- در روز واپسین، حقیقت نور و روشنایی پدرم جز انوار طیّبه محمد و آل محمد(ص) همه خلایق را تحت الشعاع قرار خواهد داد.

[صفحه 238]

12- نخستین بار كه پدرم مرا در حال نماز همراه رسول خدا(ص) دید، گفت پسرم! از عموزاده خود جدا مشو؛ چه اینكه تو با پیوستن به او از انواع مهالك و سختیها در امان خواهی بود سپس گفت: راه مطمئن در همراهی محمد است.

13- من نخستین كس بودم كه به رسول خدا(ص) گروید و هم آخرین كس د بودم كه از وی جدا گشت و او را به خاك سپرد.

14- هفت سال تمام، خدای را پرستش كردم پیش از آنكه كسی از این امت به پرستش خدا پردازد. آواز فرشتگان را می شنیدم و روشنایی حضور آنان را می دیدم (و این در حالی بود كه پیامبر خدا(ص) از دعوت علنی به اسلام خاموش بود).

15- من پیوسته در پی او روان بودم چنانكه بچه در پی مادر.

هر روز برای من،از اخلاق خود نمونه ای آشكار می ساخت و مرا به پیروی از آن وامی داشت.

در سال (چند روزی را) در غار حراء خلوت می گزید (و به عبادت می پرداخت).من او را می دیدم و جز من كسی او را نمی دید. آن روز جز خانه ای كه رسول خدا(ص) و خدیجه در آن بودن و من سومین آنان بودم در هیچ خانه دیگری اسلام راه نیافته بود.

(همان روزها) روشنایی وحی و رسالت را می دیدم و عطر نبوت را در مشام خود حس می كردم.

16- من از میان مسلمین با هیچ كس به طور خصوصی آمیزش نداشتم. تنها كسی كه با او ماءنوس بودم و به او اعتماد داشتم و از مصاحبتش آرامش می یافتم و همواره

[صفحه 239]

خود را به او نزدیك می ساختم شخص رسول اكرم (ص) بود. او مرا از كودكی در دامن خود پروراند و در بزرگی منزل و ماءوا داد و هزینه زندگی مرا بر عهده گرفت. با وجود او، من از اینكه در پی یافتن كاری باشم و یا كسبی نمایم، بی نیاز بودم و زندگی خود و خانواده ام بر عهده آن جناب بود.

17- در هر صبح و شام یك نشست خصوصی با او داشتم كه در این نشست احدی جز من و او شركت نمی كرد. همه اصحاب آن حضرت این را می دانستند كه پیامبر خدا(ص) جز با من با هیچ كس دیگری چنین دیدارهایی نداشته است. در این اوقات من با او بودم و هر جا كه می رفت و از هر دری كه سخن می گفت با او همراه و هماهنگ بودم. چه بسا این دیدار در منزل من صورت می گرفت و گاهی كه این ملاقات در منزل او واقع می شد، چنانچه كسی غیر از ما حضور داشت، دستور می داد تا خارج شود. اگر این نشست در منزل ما بود حضور فاطمه و فرزندانم را مزاحم نمی دید و آنان را به خروج از خانه وادار نمی كرد.

(در این كلاس خصوصی) از هر چه می خواستم می پرسیدم و آن بزرگوار با كمال گشاده رویی پاسخ می داد و چون پرسشها پایان می گرفت و من خاموش می ماندم، خود سخن می گفت.

هیچ آیه ای نازل نمی شد، مگر آنكه برایم می خواند و می فرمود كه آنها را با خط خود بنویسم و موارد تاءویل و تفسیر (ظاهر و باطن قرآن)، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام هر یك را برمی شمرد و تعلیم می نمود.

رسول خدا(ص) دست بر سینه ام نهاد و از خدا خواست تا قلبم سرشار از فهم و دانش و حكمت و بینش گردد.

به بركت دعای آن حضرت، هرگز نشد آیه ای از قرآن را كه فرا گرفته بودم و دانشی كه آموخته بودم، فراموش كنم.

(یك بار) به او گفتم پدر و مادرم فدایت، از هنگامی كه برایم دعا كرده ای چیزی را

[صفحه 240]

فراموش نكرده ام با آنكه یادداشت نكردم آنچه آموخته ام به یاد دارم. یا رسول اللّه! آیا این وضع برای همیشه ادامه خواهد داشت یا اینكه ممكن است در آینده دچار فراموشی گردم؟

فرمود: نه، هرگز برای تو جهل و فراموشی رخ نخواهد داد.

18- اگر در غیاب من آیه ای نازل می شد هنگامی كه به حضورش می رسیدم می فرمود: علی! در نبود تو این آیات نازل شده است سپس آنها را بر من می خواند (و چنانچه تاءویلی داشت) مرا از تاءویل آن آگاه می ساخت.

19- روزی كه پیامبرمان به نبوت مبعوث شد، من كوچكترین عضو خانواده بودم كه به خدمت رسول خدا(ص) در آمدم و او را در خانه اش یار و مددكار شدم.

وقتی كه دعوت خود را آشكار ساخت، ابتدا از فرزندان عبدالمطلب شروع كرد و بزرگ و كوچك آنها را به توحید و پرستش خدای یگانه فرا خواند. به آنها گفت كه از جانب پروردگار به نبوت مبعوث گشته است. اما خویشان آن حضرت سخنش را انكار كردند و دعوتش را هیچ انگاشتند و از وی دوری گزیدند و از جمع خویش براندند.

دیگر مردم كه پذیرش نبوت آن حضرت برایشان سنگین و بزرگ آمده بود- آن رو كه قدرت فهم و رشد كافی نداشتند به مخالفت با وی و رویارویی با حضرتش بپا خاستند و تا توانستند در آزارش كوشیدند.

در این میان تنها كسی كه دعوتش را پذیرفت و با سرعت به ندایش پاسخ گفت و هرگز در حقانیت حضرتش به تردید نیفتاد، من بودم. سه سال بر ما گذشت و احدی جز دختر خویلد، خدیجه به ما نپیوست....

20- من پیوسته مظلوم بوده ام (از كودكی) تا به امروز چنین بوده است.

[صفحه 241]

(فراموش نمی كنم) هنگامی را كه (برادرم) عقیل به چشم درد مبتلا شد. او به حكم ضرورت می بایست دارو مصرف می كرد. اما بهانه می آورد و تسلیم نمی شد و می گفت: اگر بناست من دارو مصرف كنم، نخست باید علی از آن دارو استفاده كند!و كسان من (برای خوشایند او) مرا مجبور می كردند و آن دارو را در چشمان من كه هیچ دردی نداشت می ریختند![2] .

21- من پیشتر می پنداشتم كه این فرمانروایان و اولیای امور هستند كه بر مردم اجحاف می كنند اما اكنون می بینم كه این مردم هستند كه بر امرای خود ستم می كنند.

(یعنی اگر در مورد دیگران چنین است كه معمولاً امرا و حكام آنها در حقشان ستم می نمایند، در مورد من چنان شد كه مردم بر من ظلم كردند).

22- روزی كه دامادی بهترین مردمان و افتخار همسری برترین بانوان جهان نصیبم گشت از مال دنیا بهره ای نداشتم. آن روز از بستری كه بر آن بیاسایم محروم بودم. اما اكنون فقط مقدار صدقاتی كه از میان اموال خود دارم اگر بخواهم بر تمامی بنی هاشم تقسیم كنم به همه خواهد رسید.

23- به خدا سوگند، هرگز از درگاهش فرزندی كه از جهت چهره و اندام، چنین و چنان باشند، مسئلت نكرده ام، بلكه همواره خواسته ام آن بوده است كه به من فرزندانی عطا كند كه همه از نیكان و صالحان و خدا ترس د باشند، تا گاهی كه به آنان می نگرم چشمانم روشنایی و فروغ گیرند.

24- تا رسول خدا(ص) زنده بود، حسن، مرا ابوالحسین صدا می زد و حسین نیز

[صفحه 242]

ابوالحسن می خواند. و هر دو جدّشان را پدر صدا می زدند و پس د از رحلت آن بزرگوار مرا پدر خواندند.

1- قال علی و اللّه خلفنی رسول اللّه فی امته فانا حجة اللّه علیهم بعد نبیه و ان ولایتی لتلزم اهل السما كما تلزم اهل الارض و ان الملائكه لتتذاكر فضلی و ذلك تسبیحها عنداللّه.

ایها الناس! اهدكم سوا السبیل و لاتاءخذوا یمینا و شمالا فتضلوا، انا وصی نبیكم و خلیفته و امام المومنین و امیرهم و مولاهم و انا قائد شیعتی الی الجنة و سائق اعدائی الی النار انا سیف الله علی اعدائه و رحمته علی اولیائه.[3] .

2- انا علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب اخو النبی و زوج ابنته فاطمه و ابوالحسن و الحسین و وصیه فی حالاته كلها و صاحب كل منقبه و عز و موضع سر النبی (ص).[4] .

3-. .. عیسی كانت امه فی بیت المقدس فلما جاء وقت ولادتها سمعت قائلا یقول:اخرجی، هذا بیت العباده لا بیت الولاده.

و انا امی فاطمه بنت اسد اما قرب وضع حمله كانت فی الحرم فانشق حائط الكعبه و سمعت قائلا یقول: ادخلی، فدخلت فی وسط البیت و انا ولدت فیه، لیس لاحد هذه الفضیله، لا قبلی و لا بعدی.[5] .

4-. .. ان رسول اللّه استوهبنی عن ابی فی صبائی و كنت اكیله و شریبه و مونسه و محدثه....[6] .

5- انا وضعت فی الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربیعه و مضر عد علمتن موضعی من رسول الله بالقرابه القربیه و النزله الخصیصه وضعنی فی حجره و انا

[صفحه 243]

ولید یضمنی الی صدره یكنفنی فی فراشه و یمسنی جسده و یشمنی عرفه و كان یمضغ الشی ثم یلقمنیه و ما وجد لی كذبه فی قول و لاحطله فی فعل.[7] .

6- انا اسنی فی النجیل الیا و فی التوراة بری و فی الزبور اری... و عند امی حیدرة و عند ابی ظهیر... و عند العرب علی.[8] .

7- ان الله تبارك و تعالی لم یخلقنی طویلا و لم یخلقنی قصیرا و لكن خلقنی معتدلا اضرب القصیر فاقده و اضرب الطویل فاقطعه.[9] .

8-. .. بل الله قد اعطانی من العقل ما لو قسم علی جمیع حمقا الدنیا و مجانینها لصاروا به عقلا و من القوه ما لو قسم علی جمیع ضعفا الدنیا به اقویا و من الشجاعة ما لو قسم علی جنیع جبنا الدنیا لصاروا به شجعانا و من الحلم ما لو قسم علی جمیع سفها الدنیا لصاروا به حلماء....[10] .

9- و الله ما عبد ابی و لا جدی عبدالمطلب و لا هاشم و لا عبد مناف، صنما قط... كانوا بصلون الی البیت علی دین ابراهیم متمسكین به.[11] .

10- ابی ساد فقیرا و ما ساد فقیر قبله.[12] .

11- ان نور ابی یوم القیامه یطفی انوار الخلائق الا خمسة انوار....[13] .

12- قال لی ابی: یا بنی الزم ابن عمك فانك تسلم به من كل باس عاجل و آجل، ثم قال لی: ان الوثیقة فی لزوم محمد(ص).[14] .

13- انی اول الناس ایمانا و اسلاما... انی كنت آخر الناس عهدا برسول الله و دلیته فی

[صفحه 244]

حفرته.[15] .

14-. .. لقد عبدت الله قبل ان یعبده احد من هذه المه سبع سنین... كنت اسمع الصوت و ابصر الضو سنین سبعا.[16] .

15- و لقد كنت اتبعه اتباع الفصیل اثر امه یرفع لی فی كل یوم علما من اخلاقه و یامرنی بالاقتدا به اقد كان یجاور فی كل سنع بحرا فاراه و لایراه غیری و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام فیر رسول الله و خدیجه (رضی الله عنها) وانا ثالثهما ازی نور الوحی و الرساله و اشم ریح النبوه.[17] .

16- عن علی قال: فانه لم یكن لی خاصع دون المسلمین عامه احد انس به او اعتمد علیه او استنیم الیه و اتقرب به غیر رسول الله هو ربانی صغیرا و بوانی كبیرا و كفانی العلیه و جبرنی من الیتم و اغنانی عن الطلب و وقانی المكسب و عال لی النفس و الولد و الاهل....[18] .

17-. .. و قد كنت ادخل علی رسول الله كل یوم و كل لیله دخله فیخلینی فیه ادور معه حیث دار و قد علم اصحاب رسول الله انه لی یصنع ذلك باحد من الناس غیری فربما كان فی بیتی یاتینی رسول الله اكثر ذلك فی بیتی و كنت اذا دخلت علیه بعض مازله اخلانی و اقام عنی نسا فلا یبقی عنده غیری و اذا اتانی للخلوه معی فی منزلی لم تقم عنی فاطمه و لا احد من بنی و كنت اذا سالته اجابنی و اذا سكت عنه و فنیت مسائلی ابتدانی فما علی رسول الله آیه من القرآن الا اقرانیه و املاهالی فكتبتها بخطی و علمنی تاءویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصها و عامها و دعا الله ان یعطینی فهمها و حفظها فما نسیت آیه من كتاب الله و لا علما املاه علی ثم وضع یده علی صدری و دعا الله لی ان یملا قلبی علما و فهما و حكما

[صفحه 245]

و نورا. فقلت یا نبن الله! بابی انت و امی، دعوت الله لی بما دعوت لم انس شیا و لم یفتنی شی لم لكتبه افتتخوف علی النسیان فیما بعد؟

فقال: لا لست اتخوف علیك النسیان و الجهل.[19] .

18- كان رسول الله یحفظ علی ما غبت عنه، فاذا قدمت علیه قال لی: یا علی! انزل الله بعدك كذا و كذا فیقرانیه و (ان) تاویله كذا و كذا فیعلمنیه.[20] .

19- فان الله تبارك و تعالی اوحی الی نبینا بالنبوه و حمله الرساله و انا احدث اهل بیتی سنا، اخدمه فی بیته و اسمعی بین یدیه فی امره.

فدعا صغیر بنی عبدالمطلب و كبیرهم الی شهاده ان لا اله الا الله و انه رسول الله، فامتنعوا من ذلك و انكروه و جحدوه و نابذوه و اعتزلوه و اجتنبوه، و سائر الناس معصیه له و خلافا علیه و استقظاما لما اورد علیهم مما لم یحتمله قلوبهم و لم تركه عقولهم.

و اجبت رسول الله وحدی الی ما دعا الیه مسرعا مطیعا موقنا، لم تتخالجنی فی ذلك الا خالیج، فمكثنا بذلك ثلاث حجج، لیس علی ظهر الارض خلق یصلی و یشهد لرسول الله بما اتاه الله غیری و غیر ابنه خویلد رحمها الله.[21] .

20- ما زلت مظلوما منذ ولدتنی امی حتی ان عقیلا یصیبه الرمد فیقول لاتذرونی حتی تذروا علیا فیذرونی و مابی رمد![22] .

21- كنت احسب ان الامرا یظلمون الناس فاذا النای یظلمون الامرا.[23] .

22- تزوجت فاطمه و ما كان لی فراش و صدقتی الیوم، لو قسمت علی بنی هاشم لوسعتهم.[24] .

23- و الله ما سالت ربی ولدا نضیر الوجه و لا سالته ولدا حسن القامه و لكن سالت ربی

[صفحه 246]

ولدا مطیعین لله خائفین و جلین منه حتی اذا نظرت الیه و هو مطیع لله قرت به عینی.[25] .

24- ما سمانی الحسن و الحسین یا ابتی حتی توفی رسول الله كانا یقولان لرسول الله یا ابتی و كان احسن یقول یا اباالحسین و كان الحسین یقول لی یا اباالحسن.[26] .

[صفحه 249]



صفحه 236، 237، 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 249.





    1. شنیده اید كه به هنگام ولادت علی (ع) دیوار كعبه شكافته شد و راهی به اندازه عبور یك انسان بر سطح دیوار پدیدار گشت. آن شكاف پس از ورود مادر برهم آمد و... اما آیا هیچ از خود پرسیده اید كه مگر خانه كعبه در نداشت؟ و مگر میزبان علی نمی توانست با گشودن در، مقدم مهمان خود را گرامی بدارد؟ و مگر...

      پاسخ مثبت است. اما در آن صورت اهمیت و عظمت قصه لوث می گشت و محملی برای بهانه جویان و بدخواهان پیدا می شد تا قضیه را عادی جلوه دهند و بگویند:شاید قفل در كعبه باز بوده و كلیددار از بستن آن غفلت ورزیده و مادر علی (ع) هم با مختصر فشاری كه بر در وارد آورده است، در باز شده و وی توانسته است به درون كعبه راه یابد....

      اما خدای علی (ع) كه بر مظلومیتهای او واقف است، خواست تا با شكافتن دیوار كعبه و پذیرایی سه روزه از مولود كعبه و غیر عادی جلوه دادن ولادت او، زبان توجیه بهانه جویان برای همیشه بسته شود و صلای مجد و عظمت علی از همان بدو تولد طنین انداز عالمیان باشد.

    2. علامه مجلسی (ره) در ذیل حدیث به غرابت آن اشاره كرده و فرموده است: با توجه به تفاوت سنی زیاد كه میان علی (ع) و عقیل وجود داشته پذیرش حدیث بدین گونه مشكل می نماید.(بحار،ج 22، ص 208).
    3. غایة المرام، ص 184.
    4. خصال، ص 721.
    5. علی من المهد الی اللحد، ص 320.
    6. خصال، ص 686.
    7. نهج البلاغه، بخشی از خطبه قاصعه.
    8. بحار، ج 35، ص 46.
    9. بحار، ج 35، ص 54.
    10. بحار،ج 19، ص 83.
    11. بحار،ج 15، ص 144.
    12. تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 368.
    13. بحار، ج 35، ص 69.
    14. بحار، ج 35، ص 120.
    15. خصال، ص 687.
    16. بحار، ج 38، ص 255.
    17. نهج البلاغه، بخشی از خطبه قاصعه.
    18. خصال، ص 421.
    19. كافی، ج 1، ص 64.
    20. نهج السعاده، ج 2، ص 676.
    21. الاختصاص، ص 165.
    22. وسائل الشیعه، ج 12، ص 124.
    23. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 104.
    24. بحار، ج 41، ص 43.
    25. بحار، ج 24، ص 133.
    26. مقتل الحسین، ص 107.